روزهای اول خیلی سخت بود خیلی سخت .. همیشه روزهای اول سختی خیلی سخت میگذرد خیلی ..
در خودم فرو رفتم بین خودم و دنیا فاصله ایجاد کردم .. ظاهرا زنده بودم کار میکردم .. آشپزی میکردم ..
شعر میخواندم .. موسیقی گوش میدادم و لی هیچ چیز درک نمیکردم ..
دنیا هنوز هم زیبا بود .. گر چه همه پیرامون زشت و سیاه شده بود
دلم میخواست درونم هم زیبا باشد فکر میکردم اگر بتوانم طوری رفتار کنم که گویی درونم حس گناه یا حتی بدی وجود ندارد
کم کم بدی را فراموش میکنم .. بنابر این سعی کردم جوری رفتار کنم که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده ...
دوباره از پرتگاه نیفتاده ام .. دوباره جدایی را تجربه نکرده ام ... دوباره تحقیر نشده ام .. دوباره ... دوباره ...های بسیار
و ناباورانه همه درد را درونم انکار کردم .. گویی خوابی ، کابوسی بد بسیار بد دیده ام و بیکباره از خواب برخواسته ام
خیس عرق .. با ضربان تند قلبم ... درحالیکه تنهای تنها بودم .. کسی نبود لیوانی آب دستم بدهد و بگوید چیزی نیست
عزیزم فقط خواب دیده ای .. هیچ کس نبود ...
ولی خودم برخواستم .. درد عمیقی تمام جانم را میسوخت هنوز تصاویر وحشتناک آن خواب جلوی چشمانم رژه میرفت ...
لیوانی آب سرد برداشتم خنکی آب را از پشت لیوان در لای انگشتان لرزانم و بی رمقم که نای نگه داشتن لیوان را هم نداشتند
حس کردم ... لیوان را نوشیدم حرکت آب خنک را از ابتدای لبها ، از گلوی خشک شده ام ، از مری و .. حس کردم ...
کم کم آرام شدم .. کم کم آرام و رها شدم ..کسی که تو را در بدترین شرایط .. که خود مسبب آن بوده رها میکند
ارزش فکر کردن ندارد.. اینرا با تمام پوست و گوشت و استخوانم حس کردم ...خدا را دیدم و دستش را بر روی شانه ام
حس کردم .. دوباره دست بر زانو برخواستم ...
حالا میدانم .. میفهمم که باید .. از خیلی چیزها به سادگی رد شد ... از خیلی ها به سادگی گذشت ...
و از کاه کوه نساخت .. همه شرایطی که اکنون در آن قرار دارم به خاطر اشتباهاتی بودم که کرده ام ...
پس باید از این اشتباهات درس بگیرم .. و .. دوباره بپاخیزم ...دوباره برخاستم ...
دوباره درونم آرام و زیبا شد.. دوباره خدا را در قلب و روحم حس کردم و دوباره میدانم آرامش واقعی در آرامش
فرزندانم .. کنار کودکانم .. کنار خانواده ام میباشد و بس .. و زین پس بخاطر هیچ کس .. هیچ کس .. وهیچ کس
لحظه ای صدم ثانیه ای آرامش روحی و ذهنی ام آرامش کودکانم را خدشه دار نخواهم کرد ... روحم از این همه تحقیر خسته است
خسته و غمین .. ولی باید برخیزم .. باید برخیزم ...باید خدایا کمکم کن ...